سوی شهر آمد آن زن انگاس
سیرکردن گرفت از چپ و راست
دید آئینه ای فتاده به خاک
گفت: حقا که گوهری یکتاست
به تماشا چو برگرفت و بدید
عکس خود را، فکند و پوزش خواست
که: ببخشید خواهرم!به خدا
من ندانستم که این گوهر زشماست!
ما همان روستا زنیم درست
ساده بین، ساده فهم بی کم و کاست
که در آئینه ی جهان بر ما
از همه ناشناس تر،خود ماست.
*نیما یوشیج*
نظرات شما عزیزان:
حاتمه 
ساعت17:20---4 بهمن 1391
مرسی ازشعر قشنگی که گذاشتی یه دونه باشی
SaeedeH-A:خواهش میکنم.مگه بهتر از حاتمه هم هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
seyed 
ساعت19:09---3 بهمن 1391
اختیار دارید شکسته نفسی می فرمایید .متن زیبایی بود ان شاءالله ادامه داشته باشه.
SaeedeH-A:خیلی ممنون. به امید روزی که سطح وبلاگ انقدر بالا بره که همه ی دانشجوهای معدن(نه فقط ترم اولیا)از وبلاگ دیدن کنن
aliomid 
ساعت13:23---3 بهمن 1391
نیما و اخوان و سهراب نوابغ شعر نو هستند و من واقعا از شنیدن شعر هاشون لذت میبرم .
ممنون
SaeedeH-A:با نظرتون کاملا موافقم ولی شعرای فریدون مشیری.شاملو و سیاوش کسرایی هم عالیه